بچیگام ی خری بودم ک نمیدونین

خب من کوچیکیه خونه ام. بچگیام تنها بودم همش. کسی نبود باهاش بازی کنم خجالتیم بودم دیگ بدتر. تو خونه کسی نبود باهاش حرف بزنم و بازی کنم اخه...مامانم معلمه تا یه سالگیم پیشم خونه میموند خیلی خوب ولی بعد ک مرخصیش تموم شد باید میرفت مدرسه بابامم ک سر کار بود ابجیمم مدرسه بود منو میبردن مهدکودک. اونجا خیلی با بچه ها بازی میکردم ولی با هیچکدوم راحت نبودم خیلی درونگرا بودم. خانوادمو همیشه خیلی دوست داشتم میخواستم با اونام بازی کنم ولی هیچکس محلم نمیداد:/ ابجیم تیزهوشان میرفت همش خر میزد تا میرفتم تو اتاقش خودکارا و کتاباشو جمع میکرد خرابشون نکنم😐ولی من زهرمو با مدادرنگیام میریختم😂✌داشتم میگفتم مامانمم معمولا یا داشت برگه تصحیح میکرد یا داشت سوال برا امتحان در میاورد. فقط بعضی وقتا با بابام بازی میکرد:) اینقد حال میکردم کلی ورجه وورجه میکردم بابام خسته میشد دیگ تمومش میکردیم:/

خب حالا اینا همشون مقدمه بودن برا چیزی ک میخواستم بگم😑 کلاس اول ک بودم رفتم کلاس زبان و جدی ادامش دادم اما تو کلاس زبان هیچ دوستی نداشتم...از این بچه باهوشا هم بودم ک همش نمره کامل میگرن برا همین همه میخواستن باهام دوست بشن حالا چجوری؟ باهام شوخی میکردن ک یخمون اب شه ولی من احمق فک میکردن دارم مسخرم میکنن:/// برا همین تصمیم گرفتم بشم ی ادم سرد و خشک ک هیچ نقطه ضعفی نداره...الان هشت سال گذشته و من تو کلاس زبان ب عنوان ی خرخون خشک شناخته میشم:/ جالب این جاست ک ککمم نمیگزه بخاطرش اما از ی چی خیلی ناراحتم...اینک من اون موقع فک کردم ک دوشخصیته ام برا همین سعی کردم تو خونه هم همونجوری بشم:/ و برا ی مدت خیلی از مامان بابام و خواهرم دور شدم:")

این مدته دوری از خانوادم دقیقا میشد همون موقعی ک ابجیم کنکور داشت...عجب خرشانسه خواهرم اخه من اون موقع همش تو اتاقم بودم داشتم انیمه میدیدم نبودم ک حرف بزنم هی یا تلوزیون نگا کنم ک بگ نکن دارم خر میزنم😑 بالاخره اون سال گذشت و رتبش اومد و بعدش... اولش میخواست بره دندون شیراز حتی کاراشم کرده بودیم با کمک خالم ک فرزند گرامش شیراز پزشکی میخونه وسایلی ک تو خوابگاه میخواد براش اماده کردیم و اینا و من وقتی دیدم ابجیم داره جدی جدی میره گریم گرفت...خیلی ناراحت شدم خیلی زیاد اما تو اتاقم گریه میکردم ینی الان ک فکرشو میکنم میگم خااااعک تو سرم:/ بهرحال طی یک کمیسیون کوماندویی تصمیم گرفتن ک ابجیم همین شهر خودمون بره دندون بخونه😊اصلا عین چی بگم خیلییی خوشحال شدم از اون موقع فهمیدم ک نباید خیلی تو خودم باشم و باید حداقل با خانوادم ک عاشقشونم بهتر رفتار کنم:) وگرنه جدا شدن ازشون خیلی نزدیکه...حتی از رگ گردنم بهم نزدیکتره😐

پ.ن: اینو صرفا چون فک کردم حالم خوب نیست نوشتم وگرنه هیچ دلیل خاصی ندارم:/ فقط نوشتم ک یادم بیاد ی تصمیم نسبتا درست گرفتم تو عمرم😊

  • shina .em

اوموو :")))

 

شینا... دلم برات تنگ شده :'

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

A girl's inner whisper

فکرایی دارم هرکدوم میتونن ی چرخدنده بشن برای ب حرکت در اوردن چرخ گردون

Designed By Erfan Powered by Bayan